ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره
تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز،
تهران، بعدازظهر یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته
پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره
درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا،
جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را
لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت
که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را
ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید،
لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید:
«دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی
میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا
بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران
نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره
تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه
تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود
که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش
خاتمه دهد.
کودکی و جوانی
سیامک، ۲۵ شهریور ۱۳۱۰ در
خانوادهای نظامی و اشرافزاده در تهران متولد شد. پدر، عموها و برادرانش
همگی از درجهداران ارتش پهلوی بودند اما او با نظامیگری سر سازگاری
نداشت. چندین بار از مدرسه نظام فرار کرده بود تا پدرش متوجه شود که جنس او
فرق میکند. او از همان نوجوانی عاشق سینما بود. مادر و خالهاش (مادر
احمد شاملو)
شاید بیش از هر کسی در ایجاد این روحیه در او موثر بودند. آنها در حوزه
هنرهای نمایشی فعال بودند و همین موضوع پای سیامک نوجوان را به مجلات و
نشریات سینمایی کشاند. در سال ۱۳۲۸هجده سال بیشتر نداشت که به همراه هوشنگ
کاووسی، نخستین «سینه کلوپ» را در ایران به راه انداخت. این مجموعه سینمایی
بستری را برای جشنوارههای سینمایی متعدد در ایران به وجود آورد. مدیریت
برگزاری اولین جشنواره فیلمهای ایرانی و فیلمهای برگزیده کشورهای خارجی
در اسفند ۱۳۳۳ و اردیبهشت ۱۳۳۴ به طور رسمی با سیامک پورزند بود که زیرنظر
رئیس دانشگاه تهران و رئیس وقت اداره کل هنرهای زیبای کشور قرار داشت. به
جز سینما، پورزند در همان سالها کارشناس ارشد امور انتشارات هنری بود و
در روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش نیز کار میکرد.
فعالیت حرفهای
سیامک پورزند به عنوان یکی از
شاخصترین روزنامهنگاران نسل خودش، کار روزنامهنگاری حرفهای خود را از
مجله «باختر امروز» به مدیریت حسین فاطمی،
وزیر امور خارجه مصدق، در سال ۱۳۳۱ آغاز کرد. او که از هواداران محمد مصدق
بود، در باختر امروز خبرنگار امور شهری، فرهنگی، هنری و پارلمانی شد.
روزنامه تا روز کودتا - ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- ادامه یافت. با دستگیری فاطمی و
سقوط دولت مصدق، سیامک تا پاییز سال ۱۳۳۳ یا فراری و مخفی بود و یا در
بازداشت.
پس از فروکش کردن تنشها، پورزند
با مجموعهای از نویسندگان برجسته آن دوران، مجله هفتگی «پیک سینما» را
تاسیس کرد. پرویز ناتل خانلری، نصرت کریمی، سعید نفیسی، علی اصغر گرمسیری،
اسماعیل مهرتاش، محمود عنایت، فریدون رهنما، هوشنگ کاووسی و بسیاری دیگر
برای این مجله مینوشتند.
پس از این دوره، سیامک به همراه
احمد شاملو و به عنوان مدیریت اجرایی و نیز روابط عمومی و هنری، نشریه
پرطرفدار «کتاب هفته کیهان» را منتشر کردند. از جمله مهمترین اقدامات
پورزند در این دوره نقش او در تاسیس سه سندیکای سراسری در ایران بود. در
سال ۱۳۳۹ او به همراه چند تن از روزنامهنگاران، نویسندگان، مترجمان و
هنرمندان و همچنین گروهی از فروشندگان مطبوعات، سندیکای نویسندگان،
خبرنگاران، مترجمان و عکاسان مطبوعات را تاسیس کرد. همچنین یکسال بعد او
نقشی عمده در ایجاد سندیکای هنرمندان و متخصصان تئاتر و سینما ایفا کرد.
«اتحادیه فروشندگان جراید» دیگر نهادی بود که با مشارکت وی در سال ۱۳۴۰
تاسیس شد. هر سه این اتحادیهها نقش مهمی بر فضای فرهنگی ایران داشتند و
بسیارموثر بودند.
این روزنامهنگار سرشناس در دهه
چهل و پنجاه شمسی به عنوان خبرنگار روزنامه کیهان مصاحبههای مهمی را در
آمریکا انجام داد. او خبرنگار اختصاصی کیهان از مراسم خاکسپاری جان اف کندی
بود. همچنین توانست با ریچارد نیکسون، رییس جمهور وقت آمریکا مصاحبهای
اختصاصی انجام دهد. کاری که تا آنزمان کمتر روزنامهنگار آسیایی توانسته
بود انجام دهد. از سوی دیگر سیامک که حالا به چهرهای مهم در عرصه
روزنامهنگاری تبدیل شده بود با تعدادی از مهمترین بازیگران و کارگردانان
برجسته هالیوود مصاحبههایی اختصاصی انجام داد. آلفرد هیچکاک، کیم نواک و
آنتونی کویین از جمله مصاحبهشوندگان او در آمریکا بودند. در این سالها با
تلاشها و پیگیریهای پورزند، برای نخستین بار فیلمهای ایرانی، در
جشنوارههای غربی به نمایش درآمدند. همچنین او موفق شد به عنوان اولین فرد
ایرانی به عضویت هیات بینالمللی آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک
(اسکار) در بیاید. این موفقیتهای شغلی باعث شد که پورزند به عنوان یکی از
اعضای موسس سندیکای نویسندگان مطبوعات، در ایران و خارج از ایران دورههای
متعدد آموزش روزنامهنگاری را برگزار و شاگردان زیادی را تربیت کند. او بیش
از ۱۵ سال عضو هیأت تحریریه و شورای دبیران روزنامه کیهان بود و مدیریت
روابط عمومی موسسه کیهان را برعهده داشت.
ازدواج و زندگی شخصی
سیامک پورزند ابتدا با خانم
ماندانا زندکریمی ازدواج کرد و تا سال ۱۳۴۶ با وی زندگی کرد. ماندانا
زندکریمی نویسنده و متفکر ایرانی است که اولین زن مدیرکل گمرک در ایران پیش
از انقلاب بوده است. او هماکنون مقیم آمریکا و موسس و رییس سازمان اتحاد
زنان ایرانی است. حاصل ازدواج اول پورزند یک دختر به نام بنفشه پورزند (زند) است که هماکنون نویسنده، فیلمساز و فعال حقوق بشر است. سیامک پورزند در سال ۱۳۴۸ با مهرانگیز کار
که بعدها از جمله شاخصترین وکلای ایران و نیز از جمله چهرههای مهم جنبش
برابریخواهانه زنان در ایران شد، ازدواج کرد. لیلی و آزاده فرزندان این
پیوند هستند. لیلی که کارشناسی ارشد حقوق خود را با تخصص در حقوق بینالملل
زنان و خشونت جنسی، از دانشکده حقوق دانشگاه یورک دارد، سال ۲۰۱۴ کاندیدای
انتخابات درونی حزب لیبرال جهت انتخابات مجلس فدرال کانادا بود. آزاده نیز
موسس و مدیر امور اجرایی بنیاد سیامک پورزند
است. این بنیاد پس از مرگ وی به هدف کمک به بسط و گسترش دموکراسی تاسیس
شده است. او فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد در رشته سیاستگذاری عمومی و
روابط بینالملل با مدرک کارشناسی ارشد است.
خانه نشینی
انقلاب سال ۵۷ در ایران پایان
فعالیتهای روزنامه نگاری پورزند را رقم زد. او به سبب چهره شناخته شدهاش
در دوران پهلوی و به بهانه نسبتهای خانوادگیاش، خانه نشین و حتی روانه
زندان شد. در رسانههای دولتی، به سبب فعالیتهایش در حوزه سینما تا آخرین
سالهای عمرش به عنوان فردی غربزده و هالیوودی معرفی میشد. نزدیک به بیست
سال او عملا از صحنه مطبوعات و فضای فرهنگی کشور کنار زده شد. در این
سالها او غالبا خانه نشین بود و اندک حقوق بازنشستگی میگرفت. بار اصلی
مخارج زندگی آنها که به سختی میگذشت، بر دوش مهرانگیز و فعالیتهای حقوقی
او بود. در اوایل دهه هفتاد او توانست در برخی مجلات حرفهای و به صورت
محدود، به فعالیت مطبوعاتی بپردازد. در این دوران، پورزند سردبیری مجله
«شفا» را که ماهنامهای برای یک موسسه خیریه جهت کمک به بیماران کلیوی بود،
به عهده گرفت. این مسئولیت زمان زیادی طول نکشید. با فشار نهادهای امنیتی
به مدیریت موسسه خیریه، پورزند نتوانست به کار ادامه دهد. او همین سرنوشت
را در مجله «آبادگران» که ماهنامه انجمن مهندسی راه و ساختمان بود، پیدا
کرد. پس از این بود که سیامک که حالا به شصت سالگی رسیده بود، مدتی کار در
آژانس را تجربه کرد.
شروع دوباره
با انتخاب محمد خاتمی به عنوان
رییسجمهور، فضای سیاسی و اجتماعی تغییر کرد. در این دوران او به تدریج
توانست بار دیگر وارد صحنه روزنامهنگاری حرفهای، هنری و فضای روشنفکری
ایران شود. مطبوعات رونق گرفته بودند و او از این اتفاق در پوست خود
نمیگنجید. او که گویی سالها جوانتر شده بود، سعی کرد تجربیات خود را به
فضای جدید روزنامهنگاری به عنوان مشاور انتقال دهد. ایدههای پورزند هم در
کار روزنامهنویسی و هم در قسمت جذب آگهی و سرمایه برای این روزنامهها
ومجلات کمکی شایان توجه بود. از جمله کارهایی که سیامک در این دوران و با
همکاری روزنامههای اصلاحطلب وقت مانند جامعه، نشاط و نوروز ترتیب داد،
برگزاری مراسم بزرگداشت برای بسیاری از هنرمندان سالخورده و فراموش شده
بود. او همچنین مدتی در سمت مشاور مرکز امور فرهنگی و هنری جزیره کیش، چند
جشنواره سینمایی و نیز جشنوارههای موسیقی و ادبی برگزار کرد که با استقبال
چشمگیری مواجه شد. او در سال ۷۹ به عنوان مدیراجرایی و مشاور در مجموعه
فرهنگی هنری تهران مشغول به کار شد. سیامک سعی کرد در کنار برگزاری
برنامههای فرهنگی و هنری برای عموم مردم از امکاناتی که در اختیار داشت در
جهت کمک به جنبش نوپای زنان استفاده کند. رفت و آمد هنرمندان و فعالان
مدنی زن در مجموعه زیرنظر پورزند، بیش از پیش وی را در تیررس نهادهای
امنیتی تازه تاسیس قرار داد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای
زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه
و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ ایت گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی
صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای
امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
دستگیری
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای
امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه
خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که
حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش
بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه
مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
یش از دستگیری پورزند، در سال
۱۳۷۹ نیز همسر وی، مهرانگیز کار، از شرکتکنندگان در کنفرانس برلین بازداشت
شده بود. او که مدتی را در زندان سپری کرده بود، پس از رهایی به همراه
دخترانش از ایران خارج شد. قرار بود که پورزند هم به آنها بپیوندد اما
بازداشت او ضربه شدیدی به خانواده مهاجر او وارد ساخت. در خلال دستگیری
سیامک، تمامی مدارک، نوشتهها و آرشیو او که در زیرزمین خانه خواهرش قرار
داشت، توسط ماموران ضبط شد. کمتر کسی حتی خواهر سیامک، از محل دقیق وسایل
خبر داشت، اما ماموران امنیتی در روز بازداشت از تمامی جزئیات با خبر
بودند. آنها کلید زیرزمین نمور خانه را خواستند و مستقیم سراغ وسایل
رفتند. پیام فضلینژاد از نویسندگان جوان و نزدیک به حکومت، در آن سالها
که هنوز وبلاگنویسی منتقد حکومت بود، به سبب علاقهاش به سینما از دوستان
نزدیک سیامک پورزند شده بود. خانواده پورزند حدس میزنند،
اطلاعات دقیق ماموران امنیتی و از دست رفتن آرشیو ارزشمند کاری سیامک، به
دلیل اعتماد او به جوانی بود که پس از دوران زندانش به سمت و سوی حکومت
کشیده شد.
پس از گذشت مدتی از بازداشت سخت و
انفرادی، پیرمرد را در سن هفتاد سالگی برای انجام اعترافات در برابر
دوربین تلویزیون رسمی نشاندند. سیامک، نحیف شده و با چشمانی فرتوت، در
اعترافات بر ضد خود و مطبوعات سخن گفت.. پس از مدت یک سال بازداشت، وی به
صورت غیرعلنی محاکمه و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به ۱۱ سال حبس محکوم
شد.
پیگیریها و نامهنگاریهای همسر و دخترانش باعث شد که به خواست و اصرار دولتهای اروپایی
به وی که به شدت بیمار بود، مرخصی داده شود. پس از چهار ماه، بار دیگر او
را به زندان بازگرداندند. قاضی ظفرقندی، این بار او را به زندان اوین اعزام
کرد. شرایط جسمی و روحی او به وخامت کشید. اوضاع تا جایی پیش رفت که
مقامات قضایی مجبور شدند که او را پس از یک حمله قلبی در سال ۱۳۸۳ به بخش
مراقبتهای ویژه بیمارستان مدرس تهران منتقل کنند.
حصر خانگی
پس از درمان، پورزند با
کفالتنامه و تعهد به ارائه گزارش هفتگی به مسئولین زندان، دوران حبس خانگی
را آغاز کرد. وقتی به خانه بازگشت اطرافیانش متوجه شدند دندههایش در
دوران بازداشت شکسته شده است. باور نکردنی بود که پیرمرد اینگونه شکنجه شده
باشد. او تا مدتها از رفتن به حمام واهمه داشت. بعدها تعریف کرد که او
را ساعتها در زیر آب داغ نگه میداشتند.
جنبش سبز که سرکوب شد، حال روحی و جسمی او رو به وخامت گذاشت. پورزند تا
پایان عمر در حبس خانگی در آپارتمانش در تهران به سر برد. در تمام این
سالها مرعوب تماسهای تلفنی و حضوری بازجویان و تهدید آنها به بازگشت به
زندان و گرفتن اعترافات بود اما مهمترین شکنجه برای او ندیدن همسر و
دخترانش بود. خانواده او که به ناچار خارج از ایران به سر میبردند برای
خروج او از کشور و اخذ اجازه از مقامات، بسیار تلاش کردند. اما مقامات
قضایی هیچگاه پاسخی ندادند. با این وجود سیامک با وجود همه تنهاییها و
فشارها حاضر به خروج غیر قانونی از ایران نشد. تنها آزاده دختر کوچکش،
موفق شد در سال ۲۰۰۵ برای مدت ۱۰ روز پدرش را در تهران ملاقات کند. او که
چندین بار در همین مدت کوتاه، بازجویی شد، تهدید شده بود که اگر از وضعیت
پدرش پس از بازگشت، سخنی با رسانهها بگوید، دیگر پدرش را نخواهد دید.
آرزوی پورزند برای نسل آینده
آنروز قرار بود پدرش به دنبالش بیاید و با
هم به ملاقات مادرش که در زندان بود، بروند. یکی از همکلاسیهایش برایش از
خانه چادر آورده بود تا در اتاق ملاقات سرش کند. پدرش که آمد جلوی مدرسه، آزاده، سرسنگین و اخمو نشست تو
ماشین و با حالت قهر سلام داد. پدر، جلوی خندهاش را گرفت و جواب داد. شب
قبل با هم دعوایشان شده بود. آزاده از اینکه پدرش درباره بازداشت مادرش
مصاحبه کند، میترسید و ناراحت بود و همین باعث شده بود که با هم بحثشان
شود. مدت زیادی نگذشت که سیامک، سر صحبت را باز کرد و گفت که امروز ملاقات
مادر نمیرویم: «امروز میخوام با دخترم خلوت کنیم. بریم بچرخیم و تفریح
کنیم. پوسیدیم از بس موندیم تو خونه.» یخ آزاده زود باز شد و کلی با گالانت
خاکستری در خیابانها چرخیده بودند و خندیده بودند و فرانک سیناترای
محبوب سیامک را گوش داده بودند. آزاده متوجه شد که مقصد جایی است بیرون
شهر. وقتی رسیدند، سیامک بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد. به نظر بیابانی
بیرون از شهر میآمد که در گوشه و کنارش چند گلدان خشک و روبانهای سیاه
باد میخورد. حس غریب و عجیبی داشت. برای آفتاب رمقی نمانده بود. پیش از
آنکه دخترک از پدرش چیزی بپرسد، سیامک شروع کرد: «اینجا گورستان خاوران است
دخترم. تاریخی است که میخواهند از شما جوونها پنهان کنند. اینجا پر از
رنج و غم است. رنج و غمهایی خیلی بزرگتر از غم تو، من، لیلی.» صدایش
میلرزید اما سعی میکرد ادامه دهد. گفت که ما باید صبور باشیم و قوی و
کشورمان را بسازیم. گفت و گفت. گویا وصیتهایش را به همه نسل آینده،
آنروز، در گوش آزاده گفت.
خودکشی و رهایی
سیامک پورزند با علاقه فراوان به
کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری،
در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر