به مناسبت گذشت ۳۸ سال از انقلاب اسلامی کمابیش همان «بررسی»های همیشگی از چپ و راست تکرار شد. در این میان آنچه دیگر به خط مسلط بر «بررسی انقلاب» بدل شده همان است که پیشتر به صورت «خلایق هرچه لایق» زمزمه میشد. اینک اما تئوریسینهای ما لازم میبینند آن را به کمک «بررسیهای تاریخی طبقاتی» به اثبات رسانند.
کانون این بررسیها این کشف بزرگ اخیر است که: «ایرانیان دینخو هستند!»
گویی پیش از آن کسی تصور میکرد در جامعۀ قرون وسطایی ایران اکثریت با
«فلسفۀ علمی» میاندیشند!
به هرحال، برای تحلیلگران امروزی، دینخویی و به عبارت روشنتر
«مذهبزدگی» ویژگی ذاتی جامعۀ ایران است و آنان صفحات بسیاری را با شواهد
تاریخی و اجتماعی سیاه میکنند تا برای خواننده کاملاً روشن شود که مذهب
زدگی ایرانیان پدیدهای گذرا و یا قابل تغییر نیست!
فراتر از آن، به منظور آنکه مبادا کسی فکر کند اسلام باعث مذهبزدگی
ایرانیان شده است، مذهبزدگی را به همۀ دوران پیش از اسلام گسترش میدهند و
برای محکمکاری تئوری میبافند که:
«نظامهاى سياسى هر جامعهاى مقبوليت خود را از نظام فرهنگى حاكم بر آن جامعه كسب مى كنند.»(۱)
و چون «نظام فرهنگی حاکم بر ایران» همیشه مذهبی بوده است، پس نظام سیاسی
نیز همیشه الهی بوده و خواهد بود. آنان میخواهند مذهبزدگی ذاتی ایرانی
را اثبات کنند تا نظام ولایت فقیه را ابدی جلوه دهند و در این خوش خدمتی تا
بدانجا میروند که مدعی میشوند دوران پهلوی بدین دلیل که حکومت در آن
مذهبی نبود، در واقع دورانی نامربوط و تحمیل شده به جامعۀ ایرانی بود!:
«اگر در جامعهاى نظير ايران كه در حصار ارزشهاى فرهنگ اسلامى
قرار دارد بتوان نزديك به پنجاه سال(سلطنت پهلوىها) شكلى از حكومت غير
دينى برپا نمود در واقع، حادثهاى نامربوط به نظام فرهنگى موجود رخ داده
است.»(۲)
واقعاً زهی شرم! آقایان چنان از حکومت اسلامی خوشنودند که سیر طبیعی
تاریخ ایران را گذار از دوران قاجار به حکومت ولایت فقیه میدانند! آنان به
خوبی میدانند که در دوران قاجار ملایان با در دست داشتن «محاکم شرع» بر
جان و مال مردم حاکم بودند و پایگاه قدرت واقعی را تشکیل میدادند. این رضا
شاه بود که بساط آنان را برچید و حکومت سیاسی را بر ایران حاکم ساخت. بدین
سبب هم توانست در کمترین مدت چهرۀ ایران را دگرگون کند.
حکومت اسلامی در ۳۸ سال گذشته کوشیده است به کمک سیلی از کتابها،
فیلمها و سریالهای تاریخی چهرهای مخدوش از سدۀ گذشتۀ ایران در ذهن نسل
امروز بکارد. توگویی پس از هزاران سال تاریخ ستمشاهی، در دوران معاصر یک
مشت عوامل گوشبهفرمان اجنبی، کشور را اشغال کرده و مشغول غارت آن بودند.
آنان میکوشند فقط نام مشتی عمامهبهسر در ذهن نسل جوان نقش بندد و نام
ایرانیانی که در سدۀ گذشته در مبارزه با پاسداران جهل و خرافات امر نوسازی
ایران را به پیش بردند فراموش گردد.
متأسفانه در زیر آتشبار تبلیغی اسلامپناهان نه تنها نام «مردان عمل» در
تاریخ معاصر ایران فراموش میشود، بلکه چهرۀ «مردان نظر» نیز همواره کم
رنگتر میشود: دیگر کمتر کسی میداند دهخدا که بود و نفیسی و پیرنیا چه
کردند و چه میگفتند.
با فراموشی آثار روشنگران ایرانی میکوشند این تصور تاریخی را رواج دهند
که مردم ایران از صبح ازل تا به امروز مذهبزده و مسحور ملایان بودهاند.
در حالیکه این ۳۸ سال نشان داد که مذهبزدگی و خرافاتپرستی نه تنها خود به
خود پا نمیگیرد که به پاسداران و متولیانی نیاز دارد که با کارزار
تبلیغی، تطمیع مالی، فشار روانی و در نهایت سرکوب وحشیانۀ هرگونه مخالفت و
دگراندیشی به آن «مقبولیت اجتماعی» دهند.
اگر امروزه دهها میلیون ایرانی هر ساله به زیارت قبور میروند و انبوهی
از تحصیلکردگان ما در جمکران با امام غایب راز و نیاز میکنند، از یکسو
نتیجۀ تبلیغات ملایان و از سوی دیگر ثمرۀ رشد «بیخردی جمعی» در سایۀ
«احترام به عقاید عامه» است که چپها در نیم قرن گذشته رواج دادند.
همان چپهایی که دیروز آخوند را از کنج حوزهها بر دوش اقشار عقبماندۀ
ایرانی سوار کردند، امروزه نیز در سایۀ آزادی کشورهای پیشرفته، انقلاب
اسلامی را توجیه میکنند و با نادیده گرفتن و وارونه نشاندادن کوششهای
روشنگرانه در سدۀ پیشین به خود اجازه میدهند به ملت ایران توهین کنند و
ذاتاً مذهب زدهاش بخوانند!
نگاهی به تاریخ معاصر ایران بخوبی نشان میدهد، میزان «مذهبزدگی و
خرافاتپرستی» جامعۀ ایران (مانند هر جای دیگر دنیا) دقیقاً متناسب با نفوذ
و قدرت «روحانیون» بوده و هست. در طرف مقابل، مخالفان این نفوذ و قدرت از
آخوندزاده تا کسروی و از سیدباب تا میرزا آقاخان کرمانی، خود و پیروانشان
همواره با شدیدترین فشار و تکفیر و کشتار روبرو بودند.
در این میان جماعتی چند صدهزار نفری در ایران بودند که همواره دشمنی
آخوندها را برمیانگیختند، در حالی که اصلاً اهل «مبارزه» نبودند، تا چه
رسد که بخواهند با آخوند جماعت دربیافتند! و این چیستانی است که چرا
حکومتگران اسلامی این «فرقه» را با وجود «سربراهی» و «بیآزاری» چنان تار و
مارشان کردند که در ایران امروز به سختی بتوان سراغی از آنان گرفت!
هرچند آنان پیرو مردی هستند که همۀ رهبران مذهبی دربارهاش هشدار
دادهاند و اصلاً در جامعۀ ایرانی شناخته نشد تا به کوششی برای به فراموشی
سپردن او نیاز باشد. خوشبختانه پس از بیش از یک قرن که از زندگی او
میگذرد، زبان و انشایش را نیز دیگر به راحتی نمیتوان خواند و فهمید. از
دید امروز باید گفت، چه خوب! زیرا آنچه نوشته بکلی دور از ذهن و مخالف
ارزشهای جامعۀ ماست. مثلاً برای «امت مسلمان» نه تنها احترامی قائل نیست
که مینویسد:
«در قول فخر عالمند و در عمل ننگ امم.»(۳) «مانند سراب اوهام در موجاند و گمان اوج دارند»(۴)..
او «تودۀ شیعیان» را «بندۀ اوهام» مینامد، اما علت خفت و ننگشان را نه
مذهبزدگی ذاتی، بلکه دنبالهروی از «عمامه بهسران» میداند:
«عمامه و رداء سبب هلاکت قوم شد. عباد بيچاره از آن انفس غافله پذيرفتند آنچه را که سبب گمراهى شد.»(۵)
به نظر او دنبالهروی از عمامه به سران است که سبب گمراهی توده شده است، زیرا که ملایان وارونهکارند:
«علما و فقهاى عصر، بر مسند علم و فضل نشستهاند و جهل را علم نام گذاشتهاند و ظلم را عدل ناميدهاند.»(۶)
چه ادعایی! چگونه ممکن است که «علما و فقهاى عصر» در روز روشن جای
«جهل» را با «علم» و جای «ظلم» را با «عدل» عوض کنند و نه تنها مردم عادی
که تحصیلکردههای ما نیز آن را بپذیرند؟
مرد ناشناس در لابلای نوشتههایش ادعاهایی دور از ذهن نیز در تأیید وارونهکاری آخوندها آورده است. سه نمونۀ آن چنیناند:
«اینکه استعمار و دخالت اجنبی باعث عقب ماندگی ایران شده توهمی بیش
نیست! بلکه مذهبزدگی و خرافاتپرستی ما ایرانیان باعث شد نتوانیم بر عقب
ماندگی خود غلبه کنیم و تقصیر آنهم به گردن ملایان بود که در سدههای گذشته
همۀ مظاهر تمدن جدید را تکفیر و تحریم کردند.»
اینکه دوران باستان ایران «دوران ستمشاهی» بود، توهمی است که آخوندها
بدان برای توجیه تسلط اسلام بر ایران دامن زدند. وگرنه ایران از گذشتهای
درخشان و «آیینی نازنین» برخوردار بود!
برقراری عدل در جهان از راه مبارزه با ارباب زر و زور (به زبان امروزی:
امپریالیسم) توهمی بیش نیست! آیندهای امن، مرفه و پرسعادت برای ایران تنها
از طریق دوستی با دیگر کشورهای جهان، بویژه غربی ممکن است.
حال اگر بپرسیم، چرا آخوند به «توهم» دامن میزند، مرد ناشناس جواب میدهد: برای حفظ قدرت و عشق به ریاست:
«گِل پارههاى عالم محض حب رياست عمل نمودهاند آنچه را که سبب و علت گمراهى عباد گشته.»
او «رهبران مبارزات حقطلبانۀ مردم ایران» را «گِل پاره» مینامد! و بیاحترامی به «آقایان» را بدانجا میرساند که مینویسد:
«اگر فضل انسان به عمامه مىبود، بايد آن شترى که معادل (هزار)
عمامه بر او حمل مى شود از اعلم ناس محسوب شود و حال آنکه مشاهده مىنمايى
که حيوانست و گياه مى طلبد.»(۷)
فراتر از آن «اعتقادات قلبی» میلیونها مردم شیعه را که امروزه حتی مورد
احترام کمونیستهای سابق است، یکسره خرافات و «موهومات» مینامد:
«هزار سال... جميع فرق اثنى عشريه نفس موهومى را که اصلاً موجود
نبوده، (با) عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودند و ساجد
او بودند و اگر نفسى انکار او مى نمود فتواى قتل مى دادند.»(۸)
جالب است که او اعتقاد به «امام زمان» را مربوط به گذشته میداند! زیرا
«علم غیب» نمیدانست و تصور نمیکرد که «حضرت مهدی» یک قرن بعد به اجازۀ
حکومت اسلامی از سامره به جمکران منتقل خواهد شد!
او در نهایت «روحانیت» را به فریبکاری متهم میکند و مذهب اکثر ایرانیان را در پیروی از آنان «بیحاصل» و «ظلمانی» مینامد:
«سالها به اسم جابلقا و جابلسا و ناحيۀ مقدسه، ناس را فريب دادند و
گمراه نمودند. حال تفکر ننموده و نمى نمايند که حاصل فرقۀ شيعه چه بوده و
هست.»(۹)
و مردم را به ترک آن دعوت میکند:
«بگو اى مردم،... از ظلمت حزب شيعه خود را خارج نماييد»(۱۰)
حال پرسیدنی است، آیا ضروری نیست از شناخت چنین فردی صرفنظر کنیم و از آشنایی با آثار و افکارش بپرهیزیم؟
هرچند با همین مشت نمونۀ خروار، دستکم چیستان یاد شده گشوده میشود و
میتوان دانست که دشمنی آخوندها با «فرقۀ ضالّه» از کجا ناشی شده است.
نوشتجات ملایان در دوران پهلوی نشان میدهد که آنان به چه حدّ از اینکه
در دوران قاجار نتوانسته بودند «فرقۀ ضاله» را ریشهکن کنند خون دل
میخوردند، تا آنکه کمکی غیرمترقبه رسید و فیلسوف بزرگ، احسان طبری، در دهۀ
۴۰ کشف کرد که این جماعت نه تنها از نظر فکری و اعتقادی منحرف هستند، بلکه
با «محافل امپریالیستی» نیز در رابطهاند!(۱۱)
از آن پس مبارزه با آنان در چارچوب مبارزۀ انقلابی قرار گرفت و تودۀ
انقلابی، چه مذهبی و چه چپگرا، ضرورت نابودی آنان را درک کردند و همۀ
«روحانیون مبارز» به پیشوایی شخص رهبر انقلاب بر «نجس» بودنشان فتوا دادند
(۱۲)
فاضل غیبی
بهمن ۱۳۹۵
——————————
(۱) و (۲) نیکروز اولاداعظمی، در شيفتگىِ جنون آميزِ رويدادهاى منتهى به انقلاب اسلامى ٢٢ بهمن ٥٧، سایت عصرنو
(۳) تا (۱۰) دلارام مشهوری، رگ تاک، ج۲، خاوران، ۱۷۰ـ۱۶۹
(۱۱) احسان طبری، جامعه ایران در دوران رضا شاه، فردوس، ص۷۸
(۱۲) آیتالله خامنهای: «جمیع افراد فرقۀ ضالۀ بهائی محکوم به کفر و نجاست
هستند و .. بر مؤمنین واجب است که با حیله و فسادگری این فرقۀ گمراه
مقابله کنند.» فتوای شماره ۱۴۳۵۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر