در قرآن بعضي داستانها بگونهاي آمدهاند كه ساختگي بودنِ خود را
آشكار ميكنند. در اينجا به چند نمونه از اين داستانها اشاره ميكنم:
1 .داستان بوزينه شدن عدهاي از يهوديان
در آياتي از قرآن آمده است كه عدهاي از يهوديان (اصحاب السبت ) در روز شنبه مرتكب نافرماني شدند و خداوند هم آنان را تبديل به بوزينه كرد، تا عبرتي براي ديگران شود. آيات 65 و 66 سورة بقره به اين ماجرا اشاره ميكنند:
كساني از شما [يهوديان] را كه در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز (سرپيچي ) كردند نيك شناختيد، پس ايشان را گفتيم: بوزينگاني طرد شده باشيد؛ و ما آن [عقوبت] را براي حاضران و [نسلهاي] پس از آن، عبرتي، و براي پرهيزكاران پندي قرار داديم
در آيات 166-163 سورة اعراف نيز به اين موضوع اشاره شده است. از متن اين آيات معلوم نميشود كه آن يهوديان بختبرگشته در روز شنبه مرتكب چه گناهي شده بودند، ولي تقريباً همة مفسران شيعه و سني با استناد به رواياتي از پيامبر و امامان، گناه آنها را ماهيگيري در روز شنبه دانستهاند و گفتهاند كه آنها با روشي خاص در روز شنبه ماهي گرفته و حكم الهي را مورد تمسخر قرار داده بودند (بنا به رواياتي، ماهيگيري در روز شنبه براي يهوديان حرام شده بود). در اينجا دو سئوال پيش ميآيد:
.1_1 اگر چنين است، پس چرا خداوند در طول تاريخ، اين همه جنايتكاران، ستمگران و متجاوزان به جان و مال و ناموسِ مردم بيگناه را تبديل به بوزينه نكرده (و نميكند) تا عبرتي براي ظالمان و جنايتكارانِ ديگر شود؟ آيا عدهاي يهودي (حتي با اين فرض) كه عالمانه و عامدانه و به قصد تمسخر احكام الهي در روز شنبه ماهي گرفته و خوردهاند بايد به بوزينه تبديل شوند تا ديگران متوجه شوند كه در روز شنبه نبايد ماهي خورد و احكام الهي را نبايد به تمسخر گرفت، آنگاه پادشاهان و فرمانروايان ديكتاتور و مستبد، و جلادان و جنايتكاران و متجاوزان به حقوق مردم _ كه چهرة تاريخ بشر را سياه كردهاند _ از چنين مجازاتي مصون بمانند؟
2-1.اگر اين داستانها ساختگي نيستند، چرا خداوند در روزگار ما هيچ گناهكاري را تبديل به بوزينه نميكند تا عبرتي براي ديگران شود؟ لازم به ذكر است كه در اين آيات، سخن از «مسخ باطنيِ » گناهكاران نيست، يعني نميتوان گفت كه منظور اصليِ آيات مورد بحث، تبديل شدنِ باطنِ گناهكاران به بوزينه است. زيرا چنين مسخي به دليل اينكه در نظر مردم قابل رؤيت و تشخيص نيست، نميتواند موجب عبرت كسي شود.
2. داستان اصحاب فيل
اين داستان بگونهاي ناقص در سورة فيل آمده است:
مگر نديدي كه پروردگارت با [سپاه ] فيل سواران چه كرد؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها دسته دسته پرندگاني فرستاد، كه بر سر آنان سنگهايي از گِل سفت ميافكندند، و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاهِ جويده شده گردانيد (سورة فيل: آيات 5-1)
در همة تفاسير قرآن داستان بدين گونه نقل شده است كه حدود چهل سال پيش از بعثت محمد، پادشاه حبشه سپاه عظيمي را كه مجهز به فيلهاي جنگي بود (به فرماندهي ابرهه ) براي نابود كردن كعبه (خانة خدا) به سوي مكه فرستاد. وقتي سپاه ابرهه به نزديكي مكه رسيد، خداوند به پرندگان دستور داد تا هر يك سنگي به منقار گرفته و بر سر سپاه ابرهه بريزند. ناگهان ميليونها پرنده بالاي سر سربازان ابرهه ظاهر شد و سنگها بر سر سربازان ريخت و بدينوسيله همة آنها زير سنگبارانِ پرندگان نابود شدند. بدين طريق خداوند خانة خود را از ويران شدن نجات داد. در اينجا نيز دو سئوال پيش ميآيد:
1 -2. خانة كعبه در آن زمان (پيش از بعثت) يك بتكدة مركزي بود كه بتهاي بزرگ قبائل معروف عرب در آن قرار داشت. به عبارت ديگر، كعبه در عمل مركز شرك و خانة بتها بود، نه خانة خدا . چگونه است كه خدا وقتي خانهاش تبديل به بتكده ميشود، هيچ عكسالعملي نشان نميدهد، ولي وقتي ميخواهند آن را خراب كنند، چنين خشمگين ميشود؟ آيا خداي محمد نسبت به در و ديوار و سنگ و چوبِ ساختمان كعبه حساس بود، ولي برايش اهميتي نداشت كه اين خانه مركز كفر و شرك و فساد شده است، براي همين با آنكه قرنها از بتخانه شدنِ خانهاش ميگذشت سكوت كرد اما وقتي خواستند آن را خراب كنند، ديگر طاقت نياورد؟
2 -2. در طول تاريخ، پادشاهان و سلاطين ديكتاتور و متجاوز هزاران بار براي گسترش قلمرو خود به شهرها و کشورها حمله كردند و جنگهاي خونين و وحشتناك به راه انداختند، و صدها ميليون انسان بيگناه را از دم تيغ گذراندند و به زنان و دختران تجاوز كردند و همه جا را به آتش كشيدند و مرتكب جناياتي شدند كه شنيدن آن پشت آدمي را ميلرزاند. چرا خدای محمد در چنين مواقعي با متجاوزان و جنياتكارانِ ديگر چنين برخوردي نميكند؟ آيا ريخته شدن خون ميليونها انسان پير و جوان، و مورد تجاوز قرار گرفتن زنان و دختران پاك و بي گناه برايش مهم نيست؟
از اينها گذشته مطابق منابع تاريخيِ خود مسلمانان، پس از مرگ پيامبر و در دوران خلفاي بنياميه و بنيعباس خانه كعبه چندين بار به دست حاكمان و يا شورشيان تخريب و تاكنون چندين بار نيز در اثر سيل و زلزله و حوادث طبيعي ديگر فرو ريخته و دوباره بازسازي شده است. در اين موارد چه ميتوان گفت؟ چرا خداوند همان بلايي را كه بر سر سپاه ابرهه آورد بر سر آنها كه با منجنيق خانه كعبه را هدف قرار داده و ويران كردند، نياورد؟ پرسش در مورد حوادث طبيعي كه موجب تخريب كعبه شدند، جدّيتر است: آيا خداوند خانه خودش را به دست خودش خراب ميكند؟
3. داستان طوفان نوح
داستان نوح در آيات 48-25 سورة هود و آيات متفرقه در سورههاي ديگر آمده است. اين پيامبرالهي در گوشهاي از زمين پهناور خدا ادعاي نبوت ميكند و به مدت نهصد و پنجاه سال به تلاش خود براي هدايت مردم ادامه ميدهد (آية 14سورةعنكبوت)، اما پس از اين همه سال فقط عدة قليلي از مردم به او ايمان ميآورند (آية 40 سورة هود ). آنگاه خداوند به او خبر ميدهد كه ديگر جز همان عدة قليلي كه پيش از اين ايمان آوردهاند، كسي به تو ايمان نخواهد آورد، پس با كمك مومنان يك كشتي بزرگ بساز و همراه با آنها سوار بر آن شو و از هر نوع حيواني يك جفت با خود به درون كشتي ببر (سورة هود. آيات 40-36). هنگامي كه طوفان و سيل عظيم ميآيد، نوح و يارانش سوار كشتي شده و نجات مييابند، ولي بقية مردم همگي غرق ميشوند. چند سئوال:
1 -3. چرا نوح بايد از هر نوع حيوان، يك جفت نر و ماده با خود به درون كشتي ببرد؟ تنها توجيهي كه ميتوان براي اين كار داد اين است كه قرار بر اين بود طوفان و سيل سراسر عالم را گرفته و همة آدميان و جانوران را نابود كند. آنگاه براي اينكه نسل جانوران منقرض نشود، از هر نوع يك جفت نر و ماده ميبايستي نجات مييافتند تا پس از آن بتوانند دوباره توليد مثل كرده و تكثير يابند (و البته همه مفسران بزرگ نيز با استناد به روايات پيامبر و امامان همين را گفتهاند ). اما چرا عذاب الهي بايد بگونهاي نازل شود كه سراسر عالم را فرا گيرد و شامل حيوانات بيگناهي كه سوار كشتي نشدهاند و نيز انسانهاي ديگر در سراسر جهان شود؟ حيوانات و انسانهاي ديگر چه گناهي كردهاند؟
2 -3.نوح چگونه توانسته است صدها هزار گونه از حيوانات در سراسر جهان را جمعآوري كند؟ اين تعداد از حيوانات چگونه در كشتي جاي گرفته و در كنار هم ماندهاند تا طوفان و سيل فروكش كند؟
3-3. هدف اصلي از نزول چنين عذابي چه بود و نتيجة آن چه شد؟ كفر و فساد دوباره (و خيلي زود) به ميان مردم بازگشت!
نزول عذاب الهي بر سر مردمي كه به پيامبران ايمان نياوردهاند، داستاني است كه بارها در قرآن تكرار شده است (قوم لوط، عاد، ثمود، نوح، صالح و …)، اما معلوم نيست كه اصولاً چگونه ميتوان بين اين ماجراها از يك طرف، و علم و حكمت و رحمت خدا از طرف ديگر سازگاري برقرار كرد و اگر اين داستانها واقعيت دارند، چرا در دنياي كنوني نظير آنها اتفاق نميافتد؟
4. داستان يوسف
آيات 32-30 سورة يوسف، يكي از بخشهاي حيرتانگيز داستان اين پيامبر را بيان ميكنند:
و [دستهاي از] زنان در شهر گفتند: زن عزيزِ از غلام خود كام خواسته و سخت خاطر خواه او شده است. به راستي ما او را در گمراهي آشكاري ميبينم. پس چون [همسر عزيز ] از مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان فرستاد و محفلي برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردي داد و [به يوسف] گفت: برآنان درآي. پس چون زنان او را ديدند، وي را بس شگفت يافتند و [از شدت هيجان و مات زدگي] دستهاي خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاي بزرگوار نيست، [زليخا ] گفت: اين همان است كه دربارهاش مرا سرزنش ميكرديد، من از او كام خواستم…
مطابق اين آيات (و بنا به رواياتي كه در تفسير آنها آمدهاست) زيبايي يوسف آنقدر خيرهكننده و حيرتانگيز بوده ك ه وقتي زنان براي اولين بار او را (در اين صحنه) ديدند، مست و از خود بيخود شدند، بگونهاي كه متوجه نشدند كه به جاي بريدن ميوه در حال بريدن دستهاي خودشان هستند!؟ آشكار است كه اين مدعاي مبالغهآميز مخصوص داستانها و افسانههاي رايج در ميان عوام است. يوسف (بنا به فرض) سالها در دربار پادشاه مصر به عنوان غلام و يا فرزندخواندة پادشاه (عزيز مصر) زندگي ميكرده و بنابراين در اين مدت صدها بار در كوچه و خيابان و بازار و همينطور در دربار پادشاه رفت و آمد كرده است و هزاران نفر از مرد و زن و پير و جوان (خصوصاً زنان دربار و اطرافيان زليخا ) بارها او را ديدهاند. در اينجا دو نكتة سئوالبرانگيز وجود دارد:
1-4.اگر يوسف چنان زيبايي افسانهاي و خيرهكننده و شگفتانگيزي داشت (كه گمان ميرفت فرشتهاي آسماني است) در اين صورت مدتها پيش از اين حادثه، آوازة زيبايي عجيب و سحرانگيزِ او در شهر ميپيچيد و همه (خصوصاً زنان!) او را ميشناختند. در حالي كه مطابق آيات فوق، زنان مصر تا آن زمان يوسف را نديده بودند. آيا همين، داستان را مشكوك نميكند؟
2-4. اگر زيبايي يوسف اينقدر سحرانگيز و مستكننده بود، در اين صورت وجود او در شهر، بلاي جان زنان ميشد! تصور كنيد اگر يوسف با آن زيبايي در كوچه و بازار رفت و آمد كند، چه اتفاقات وحشتناكي براي زناني كه او را ميبينند رخ ميدهد! بدون شك خطر مرگ آنها را تهديد ميكند!
1 .داستان بوزينه شدن عدهاي از يهوديان
در آياتي از قرآن آمده است كه عدهاي از يهوديان (اصحاب السبت ) در روز شنبه مرتكب نافرماني شدند و خداوند هم آنان را تبديل به بوزينه كرد، تا عبرتي براي ديگران شود. آيات 65 و 66 سورة بقره به اين ماجرا اشاره ميكنند:
كساني از شما [يهوديان] را كه در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز (سرپيچي ) كردند نيك شناختيد، پس ايشان را گفتيم: بوزينگاني طرد شده باشيد؛ و ما آن [عقوبت] را براي حاضران و [نسلهاي] پس از آن، عبرتي، و براي پرهيزكاران پندي قرار داديم
در آيات 166-163 سورة اعراف نيز به اين موضوع اشاره شده است. از متن اين آيات معلوم نميشود كه آن يهوديان بختبرگشته در روز شنبه مرتكب چه گناهي شده بودند، ولي تقريباً همة مفسران شيعه و سني با استناد به رواياتي از پيامبر و امامان، گناه آنها را ماهيگيري در روز شنبه دانستهاند و گفتهاند كه آنها با روشي خاص در روز شنبه ماهي گرفته و حكم الهي را مورد تمسخر قرار داده بودند (بنا به رواياتي، ماهيگيري در روز شنبه براي يهوديان حرام شده بود). در اينجا دو سئوال پيش ميآيد:
.1_1 اگر چنين است، پس چرا خداوند در طول تاريخ، اين همه جنايتكاران، ستمگران و متجاوزان به جان و مال و ناموسِ مردم بيگناه را تبديل به بوزينه نكرده (و نميكند) تا عبرتي براي ظالمان و جنايتكارانِ ديگر شود؟ آيا عدهاي يهودي (حتي با اين فرض) كه عالمانه و عامدانه و به قصد تمسخر احكام الهي در روز شنبه ماهي گرفته و خوردهاند بايد به بوزينه تبديل شوند تا ديگران متوجه شوند كه در روز شنبه نبايد ماهي خورد و احكام الهي را نبايد به تمسخر گرفت، آنگاه پادشاهان و فرمانروايان ديكتاتور و مستبد، و جلادان و جنايتكاران و متجاوزان به حقوق مردم _ كه چهرة تاريخ بشر را سياه كردهاند _ از چنين مجازاتي مصون بمانند؟
2-1.اگر اين داستانها ساختگي نيستند، چرا خداوند در روزگار ما هيچ گناهكاري را تبديل به بوزينه نميكند تا عبرتي براي ديگران شود؟ لازم به ذكر است كه در اين آيات، سخن از «مسخ باطنيِ » گناهكاران نيست، يعني نميتوان گفت كه منظور اصليِ آيات مورد بحث، تبديل شدنِ باطنِ گناهكاران به بوزينه است. زيرا چنين مسخي به دليل اينكه در نظر مردم قابل رؤيت و تشخيص نيست، نميتواند موجب عبرت كسي شود.
2. داستان اصحاب فيل
اين داستان بگونهاي ناقص در سورة فيل آمده است:
مگر نديدي كه پروردگارت با [سپاه ] فيل سواران چه كرد؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها دسته دسته پرندگاني فرستاد، كه بر سر آنان سنگهايي از گِل سفت ميافكندند، و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاهِ جويده شده گردانيد (سورة فيل: آيات 5-1)
در همة تفاسير قرآن داستان بدين گونه نقل شده است كه حدود چهل سال پيش از بعثت محمد، پادشاه حبشه سپاه عظيمي را كه مجهز به فيلهاي جنگي بود (به فرماندهي ابرهه ) براي نابود كردن كعبه (خانة خدا) به سوي مكه فرستاد. وقتي سپاه ابرهه به نزديكي مكه رسيد، خداوند به پرندگان دستور داد تا هر يك سنگي به منقار گرفته و بر سر سپاه ابرهه بريزند. ناگهان ميليونها پرنده بالاي سر سربازان ابرهه ظاهر شد و سنگها بر سر سربازان ريخت و بدينوسيله همة آنها زير سنگبارانِ پرندگان نابود شدند. بدين طريق خداوند خانة خود را از ويران شدن نجات داد. در اينجا نيز دو سئوال پيش ميآيد:
1 -2. خانة كعبه در آن زمان (پيش از بعثت) يك بتكدة مركزي بود كه بتهاي بزرگ قبائل معروف عرب در آن قرار داشت. به عبارت ديگر، كعبه در عمل مركز شرك و خانة بتها بود، نه خانة خدا . چگونه است كه خدا وقتي خانهاش تبديل به بتكده ميشود، هيچ عكسالعملي نشان نميدهد، ولي وقتي ميخواهند آن را خراب كنند، چنين خشمگين ميشود؟ آيا خداي محمد نسبت به در و ديوار و سنگ و چوبِ ساختمان كعبه حساس بود، ولي برايش اهميتي نداشت كه اين خانه مركز كفر و شرك و فساد شده است، براي همين با آنكه قرنها از بتخانه شدنِ خانهاش ميگذشت سكوت كرد اما وقتي خواستند آن را خراب كنند، ديگر طاقت نياورد؟
2 -2. در طول تاريخ، پادشاهان و سلاطين ديكتاتور و متجاوز هزاران بار براي گسترش قلمرو خود به شهرها و کشورها حمله كردند و جنگهاي خونين و وحشتناك به راه انداختند، و صدها ميليون انسان بيگناه را از دم تيغ گذراندند و به زنان و دختران تجاوز كردند و همه جا را به آتش كشيدند و مرتكب جناياتي شدند كه شنيدن آن پشت آدمي را ميلرزاند. چرا خدای محمد در چنين مواقعي با متجاوزان و جنياتكارانِ ديگر چنين برخوردي نميكند؟ آيا ريخته شدن خون ميليونها انسان پير و جوان، و مورد تجاوز قرار گرفتن زنان و دختران پاك و بي گناه برايش مهم نيست؟
از اينها گذشته مطابق منابع تاريخيِ خود مسلمانان، پس از مرگ پيامبر و در دوران خلفاي بنياميه و بنيعباس خانه كعبه چندين بار به دست حاكمان و يا شورشيان تخريب و تاكنون چندين بار نيز در اثر سيل و زلزله و حوادث طبيعي ديگر فرو ريخته و دوباره بازسازي شده است. در اين موارد چه ميتوان گفت؟ چرا خداوند همان بلايي را كه بر سر سپاه ابرهه آورد بر سر آنها كه با منجنيق خانه كعبه را هدف قرار داده و ويران كردند، نياورد؟ پرسش در مورد حوادث طبيعي كه موجب تخريب كعبه شدند، جدّيتر است: آيا خداوند خانه خودش را به دست خودش خراب ميكند؟
3. داستان طوفان نوح
داستان نوح در آيات 48-25 سورة هود و آيات متفرقه در سورههاي ديگر آمده است. اين پيامبرالهي در گوشهاي از زمين پهناور خدا ادعاي نبوت ميكند و به مدت نهصد و پنجاه سال به تلاش خود براي هدايت مردم ادامه ميدهد (آية 14سورةعنكبوت)، اما پس از اين همه سال فقط عدة قليلي از مردم به او ايمان ميآورند (آية 40 سورة هود ). آنگاه خداوند به او خبر ميدهد كه ديگر جز همان عدة قليلي كه پيش از اين ايمان آوردهاند، كسي به تو ايمان نخواهد آورد، پس با كمك مومنان يك كشتي بزرگ بساز و همراه با آنها سوار بر آن شو و از هر نوع حيواني يك جفت با خود به درون كشتي ببر (سورة هود. آيات 40-36). هنگامي كه طوفان و سيل عظيم ميآيد، نوح و يارانش سوار كشتي شده و نجات مييابند، ولي بقية مردم همگي غرق ميشوند. چند سئوال:
1 -3. چرا نوح بايد از هر نوع حيوان، يك جفت نر و ماده با خود به درون كشتي ببرد؟ تنها توجيهي كه ميتوان براي اين كار داد اين است كه قرار بر اين بود طوفان و سيل سراسر عالم را گرفته و همة آدميان و جانوران را نابود كند. آنگاه براي اينكه نسل جانوران منقرض نشود، از هر نوع يك جفت نر و ماده ميبايستي نجات مييافتند تا پس از آن بتوانند دوباره توليد مثل كرده و تكثير يابند (و البته همه مفسران بزرگ نيز با استناد به روايات پيامبر و امامان همين را گفتهاند ). اما چرا عذاب الهي بايد بگونهاي نازل شود كه سراسر عالم را فرا گيرد و شامل حيوانات بيگناهي كه سوار كشتي نشدهاند و نيز انسانهاي ديگر در سراسر جهان شود؟ حيوانات و انسانهاي ديگر چه گناهي كردهاند؟
2 -3.نوح چگونه توانسته است صدها هزار گونه از حيوانات در سراسر جهان را جمعآوري كند؟ اين تعداد از حيوانات چگونه در كشتي جاي گرفته و در كنار هم ماندهاند تا طوفان و سيل فروكش كند؟
3-3. هدف اصلي از نزول چنين عذابي چه بود و نتيجة آن چه شد؟ كفر و فساد دوباره (و خيلي زود) به ميان مردم بازگشت!
نزول عذاب الهي بر سر مردمي كه به پيامبران ايمان نياوردهاند، داستاني است كه بارها در قرآن تكرار شده است (قوم لوط، عاد، ثمود، نوح، صالح و …)، اما معلوم نيست كه اصولاً چگونه ميتوان بين اين ماجراها از يك طرف، و علم و حكمت و رحمت خدا از طرف ديگر سازگاري برقرار كرد و اگر اين داستانها واقعيت دارند، چرا در دنياي كنوني نظير آنها اتفاق نميافتد؟
4. داستان يوسف
آيات 32-30 سورة يوسف، يكي از بخشهاي حيرتانگيز داستان اين پيامبر را بيان ميكنند:
و [دستهاي از] زنان در شهر گفتند: زن عزيزِ از غلام خود كام خواسته و سخت خاطر خواه او شده است. به راستي ما او را در گمراهي آشكاري ميبينم. پس چون [همسر عزيز ] از مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان فرستاد و محفلي برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردي داد و [به يوسف] گفت: برآنان درآي. پس چون زنان او را ديدند، وي را بس شگفت يافتند و [از شدت هيجان و مات زدگي] دستهاي خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاي بزرگوار نيست، [زليخا ] گفت: اين همان است كه دربارهاش مرا سرزنش ميكرديد، من از او كام خواستم…
مطابق اين آيات (و بنا به رواياتي كه در تفسير آنها آمدهاست) زيبايي يوسف آنقدر خيرهكننده و حيرتانگيز بوده ك ه وقتي زنان براي اولين بار او را (در اين صحنه) ديدند، مست و از خود بيخود شدند، بگونهاي كه متوجه نشدند كه به جاي بريدن ميوه در حال بريدن دستهاي خودشان هستند!؟ آشكار است كه اين مدعاي مبالغهآميز مخصوص داستانها و افسانههاي رايج در ميان عوام است. يوسف (بنا به فرض) سالها در دربار پادشاه مصر به عنوان غلام و يا فرزندخواندة پادشاه (عزيز مصر) زندگي ميكرده و بنابراين در اين مدت صدها بار در كوچه و خيابان و بازار و همينطور در دربار پادشاه رفت و آمد كرده است و هزاران نفر از مرد و زن و پير و جوان (خصوصاً زنان دربار و اطرافيان زليخا ) بارها او را ديدهاند. در اينجا دو نكتة سئوالبرانگيز وجود دارد:
1-4.اگر يوسف چنان زيبايي افسانهاي و خيرهكننده و شگفتانگيزي داشت (كه گمان ميرفت فرشتهاي آسماني است) در اين صورت مدتها پيش از اين حادثه، آوازة زيبايي عجيب و سحرانگيزِ او در شهر ميپيچيد و همه (خصوصاً زنان!) او را ميشناختند. در حالي كه مطابق آيات فوق، زنان مصر تا آن زمان يوسف را نديده بودند. آيا همين، داستان را مشكوك نميكند؟
2-4. اگر زيبايي يوسف اينقدر سحرانگيز و مستكننده بود، در اين صورت وجود او در شهر، بلاي جان زنان ميشد! تصور كنيد اگر يوسف با آن زيبايي در كوچه و بازار رفت و آمد كند، چه اتفاقات وحشتناكي براي زناني كه او را ميبينند رخ ميدهد! بدون شك خطر مرگ آنها را تهديد ميكند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر