۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

شیخ را گفتند ...

Photo: ‎روزی مریدان شیخ را گفتند: دختران ما در امارات خريد و فروش می‌شوند!شیخ فرمود: ملالی نیست... شيوخ آنجا برادران مايند و تجارت با آنان حلال! مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسيد! 

شیخ فرمود: خیالی نیست... سن تكليف نه سال است!!!مریدان گفتند: فقرا كليه هاشان تمام شد، قلب‌ها را می فروشند!!شیخ فرمود: اشکالی نیست... فقط ايمانشان را نفروشند!

مریدان گفتند:جوانان غرق اعتیاد و افیون و اکس شده اند!
شیخ فرمود:مادام که در مجالس مختلط لهو و لعب نکنند ملالی نیست !
مریدان گفتند:مردان سه جا کار می کنند و از مردی رفته اند اما همچنان مقروض و بدهکارند!
شیخ فرمود:هنوز از دوازده شب که به خانه میایند تا اذان صبح زمان کافی برای نماز شب دارند پس اشکال وارد نیست!
مریدان گفتند:هر روز بر تعداد نوزادان سر راهی افزوده میشود !
شیخ فرمود:بچه های بالای پنج سال را به پرورشگاههای محیطی بفرستید تا در شیرخوارگاه آمنه جا گشاده گردد!
مریدان گفتند:از سوخت خراب وآلودگی هوا جوانان چپ و راست سکته می کنند و کودکان سرطان خون گرفته‌اند!
شیخ فرمود:دنیا را اعتبار نباشد . پشت سر وزارت نفت غیبت نکنید !
مریدان گفتند: مردم از فقر و بدبختی و بی عدالتی افسرده و گریان و نالانند!
شیخ فرمود:مرحبا ! بسیار گریه کنید تا گناهانتان آمرزیده شود! ناگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا... وا اسلاما! در میدان ولیعصر چند تار مو بیرون همی زدندی...!
شیخ خشمگين شد و کف بر دهان آورد و ناسزا و سقط گفت و هروله کنان براه افتاد و مریدان خشتکها از پا بکندندی و بر سر نیزه ها کردندی و زنجیرها و قمه ها و پنجه بوکسها برداشتندی و عربده کشان برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی!

- اندر احوالات شیخ ما -‎

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر