۱۳۹۴ آبان ۱۳, چهارشنبه

صادق قطب زاده : اين انقلاب كابوسي بود كه من براي اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. مي مانم و با سرنوشتم روبرو مي شوم ...

اسناد مهم
صادق قطب زاده همیشه با یک کیف پـُر از پول به دیدار خمینی در نجف میرفت ...!!
صادق قطب زاده : اين انقلاب كابوسي بود كه من براي اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. مي مانم و با سرنوشتم روبرو مي شوم..
(صادق قطب زاده با باند ابراهیم یزدی مهره کلیدی انقلاب کار میکرد)

اين روزها ديگر كمتر كسي نام «صادق قطب زاده» را بياد مي آورد. اما او بدون شك يكي از تأثيرگذارترين رجال سياسي متأخّـر بوده است. درست ۲۷ سال از اعدام او مي گذرد. اما گرد و غبار زمان، همچنان نتوانسته ماجراي سراسر رمز و راز او را محو كند. تا آنجا كه فردي از نسل بعد از انقلاب (همچون من) را به واكنش وا داشته. قصد آن دارم كه در آينده مطلبي بسيط در مورد داستان شگفت انگيز قطب زاده، ارائه كنم.
مي گويند متولد زمستان ۱۳۱۵ بوده است. در دارالفنون تحصيلات مقدماتي را به آخر رسانده. خيلي زود به اپوزيسيون حكومت پهلوي بدل گشته. به سلك مصدّقــيون در آمده و بارها صابون زندان به تنش خورده. ناچار در اواخر دههء سي به امريكا مهاجرت مي كند و رهبري انجمن اسلامي دانشجويان را بر عهده مي گيرد.
در جشني كه حكومت پهلوي در واشنگتن ترتيب داده، قطب زاده بر گوش سفير ايران «اردشير زاهدي» سيلي مي زند و از امريكا ديپورت مي شود. مدت ها سرگردان دنيا بود تا بالاخره در كانادا رحل اقامت مي گزيند. حالا ديگر او يك انقلابي واقعي شده بود.
ساواك نقشه قتل قطب زاده مزدوررا طراحی می کند تا او را در پاريس بكشد اما او جان بدر مي برد.(گویا افراد نفوذی از طریق فردوست به وی خبر می دهند) بعدها محمّد رضا شاه پهلوي در آخرين مصاحبهء زندگيش كه درست چند روز پيش از مرگش با ديويد فراست خبرنگار شبكه ا.بي.سي.نيوز انجام داد، چنين گفت: «من باور نمي كنم همهء اين كارها را خميني به تنهايي انجام داده باشد. او حتي نمى داند پروتئين چيست! او مشاوريني دارد. به عنوان مثال همهء ما دو نفر از آنها را به خوبي مى شناسيم: ابراهيم يزدي و صادق قطب زاده. قطب زاده دانشجوي بي استعدادي بود كه از دانشگاه اخراج شد. گروهي او را عامل سـيــا و گروهي ديگر او را عامل كا.گ.ب مي دانند.»
بعد از اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ به كمك  خميني مي شتابد. سپس به لبنان مي آيد و در زمرهء هواداران امام موسي صدر همراه تروریستهای اسلامی به فعاليت مي پردازد.
نكتهء جالب آنكه: در همان زمان قطب زاده با سرويس امنيتي دولت معمّر قذافي در ليبي همكار مي كند. اين همان سرويس اطلاعاتي ست كه درست پيش از پيروزي انقلاب ننگین اسلامي، امام موسي صدر (استاد معنوي قطب زاده) را مي ربايد و تا همين امروز هم خبري از او در دست نيست. بعد از پيروزي انقلاب، قطب زاده براي آزادي امام موسي صدر تلاش فراوان مي كند اما بخش عمدهء آن تلاش ها هرگز بر ما فاش نشد.
آقاي سيد روح الله ساكن نجف است. قطب زاده مدام با چمدان هاي پـُر از دلار به ديدن خمینی مي رود. كسي نمي داند قطب زاده اين پول ها را از كجا مي آورد. هزينه هاي مبارزه از اين راه تأمين مي شود. «سيد مصطفي خميني» به اين پول ها اعتراض مي كند. حتي در يكي از ديدارها، با قطب زاده درگيري فيزيكي پيدا مي كند. اما خميني، جانب قطب زاده را مي گيرد، حتي بر سر دو پسر خود فرياد مي زند كه : « صادق، بيش از شما فرزند من است.» اين مسأله سبب ساز كينهء عميق فرزندان  خميني نسبت به قطب زاده مي گردد.
در خلال اجلاس گوادالوپ كه در مكزيك برگزار مي شود، رهبران كشورهاي غربي به دور هم گرد مي آيند و تصميم مي گيرند كه دست از حمايت رژيم پهلوي بردارند اما در عوض حكومت برآمده از انقلاب را برسميت بشناسند. صادق قطب زاده به نمايندگي از كمپين خميني در اين اجلاس شركت مي كند و با نبوغ خود، از دولت هاي غربي امتيازات زيادي به نفع انقلابيون مي گيرد.
در دورهء اقامت در پاريس هم، خمینی بدون مشورت با قطب زاده و ابراهيم يزدي حتي آب هم نمي خورد. در پرواز انقلاب به تاريخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، قطب زاده تنها كسي ست كه اجازه مي يابد در طول سفر پر التهاب، در كنار خميني بنشيند. حتي زماني كه خبرنگاري از احساس خمینی مي پرسد كه بعد از پانزده سال قدم بر خاك ميهن مي نهد،  خميني جواب غير مسؤلانهء «هيچي» را مي دهد كه قطب زاده در مقام مترجم، با دستپاچگي سعي در رفع و رجوع اين جواب نابخردانه مي كند. اما اين موضوع از چشمان تيزبين رسانه ها مخفي نمي ماند.
خميني همواره معتقد بود كه مهمترين ركن هر حكومت، راديو و تلويريون آنست. به همين دليل قطب زاده كه بيشترين وثوق را او به دارد، بر مسند رياست ادارهء راديو تلويزيون انقلاب مي گمارد. نظرات ضدّ و نقيضي در مورد عملكرد او در اين سمت وجود دارد. اما گروه هاي تندرو و متعصب مذهبي، برنامه هاي تلويزيون قطب زاده را مخرب تر از برنامه هاي تلويزيون طاغوت مي دانند. لذا چندين بار شكايت نزد امام شان مي برند.
به نظر مي رسد كه قطب زاده رابطهء چندان خوبي با مهندس مهدي بازرگان و دولت موقت او نداشت. لذا عباس اميرانتظام چندين بار از تبليغات غيرمسؤلانهء تلويزيون تحت امر قطب زاده عليه دولت موقت، گله مي كند.
در روز 13 آبان ماه 1358 دانشجويان موسوم به پيرو خط امام، سفارت امريكا را به اشغال خود در مي آورند. بحران جهاني بالا مي گيرد. ايران كانون توجه دنيا مى گردد. در آن زمان ابوالحسن بني صدر، سرپرستي وزارت امور خارجه را بر عهده دارد. بني صدر در اين باره چنين ميگويد : «من قطب زاده را در فرودگاه ديدم. به او گفتم: بالاخره كار خودت را كردي؟ قطبزاده جواب داد: من كاري نكردم. به او گفتم اين گندي ست كه خودت زدي، خودت هم جمعش كن. و به اين ترتيب پست وزارت امور خارجه را به او محول كردم.» پرسش در اينجاست كه: چرا دكتر بني صدر، قطب زاده را عامل اين اتفاقات مي داند؟ ترديدي نيست كه قطب زاده براي آزادي گروگان ها و استرداد شاه، تلاش زيادي انجام داد.
(در اینجا می توان فهمید که همه جبهه ملی ها از پشت پرده همدیگر در فتنه باخبر باخبر بودند)

در آن روز ها قطب زاده، سرشناس ترين فرد ايراني به شمار مي آمد. روزي نبود كه در رسانه هاي بين المللي ظاهر نشود و در مورد بحران پيش آمده به مصاحبه نپردازد. مقامات امريكايي هم حساب خاصي روي قطب زاده باز كرده اند. چون مى دانند كه او علاوه بر وزير امور خارجه، پسر معنوي امام! نيز هست. قطب زاده با هماهنگي  خميني، ملاقات هاي محرمانهء زيادي با مقامات امريكايي دارد. بعد ها مقامات جمهوري اسلامي، همين گفتگوها را سند خيانت قطب زاده معرفي كردند.
در همين روزها يعني در آذر ماه سال 1358، موسم اولين دورهء انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران فرا رسيده. دو رقيب قديمي يعني قطب زاده و بني صدر باز در مقابل هم صف آرايي مي كنند. قطب زاده براي كمپين انتخاباتي، خرج فراون مي كند. اما بني صدر به لطف سخنراني هاي پر شوري كه در دانشگاه صنعتي ايراد كرده، وضعيت بهتري دارد. در اين ايام هنوز مردم ايدئولوژي را بر پول ترجيح مى دهند. لذا قطب زاده شكست سختي از رقيب مى خورد.
بعد از شكست در انتخابات، آرام آرام خورشيد اقبال قطب زاده رو به افول مي گذارد. روز هاي سخت او فرا مي رسد. وقتي كه مي بيند در نظام جمهوري اسلامي، تازه وارديني كه كوچك ترين نقشي در پيروزي انقلاب نداشته اند، قدرت را قبضه كرده اند، خونش به جوش مي آيد. سر ناسازگاري با مسئولين مي گذارد. در رأس همهء آنها به حزب جمهوري اسلامي كه بهشتي يكّه تاز آن است، حمله مي كند.
حزب جمهوري اسلامي در حال به دست گرفتن كامل قدرت و پاكسازي حكومت است. بسياري پاكسازي هاي اول انقلاب را به بهشتي نسبت مي دهند. هر آن كس كه با اين حزب يا اصل ولايت فقيه مخالف است، به تير غيب گرفتار مي آيد. از آيت اللّه طالقاني تا مطهري ، قرني ، مفتّح ، … همه به دست اين فرقه حذف مي شوند.
گفتگو هاي تلفني قطب زاده شنود مي شوند. قطب زاده توسط قدوسي (دادستان كلّ انقلاب) دستگير مي شود. انقلاب از مسير خود خارج شده. همهء كساني كه روزي دل خوشي از قطب زاده نداشتند (مثل بازرگان ، بني صدر ، دكتر سامي و …) به حمايت از او بر مي خيزند. چون به خوبي واقفند كه انقلاب به كجا مي رود. به خاطر تلاش اين افراد و مقالات فراوان كه در روزنامه ها چاپ مى كنند، حكومت ناگزير به آزادي قطب زاده مي شود. اما اين تازه آغاز ماجراست.
مدّتي مى گذرد. ناگهان در روز 17 فروردين ماه سال 1361 خبر دستگيري قطب زاده به جرم كودتا عليه جمهوري اسلامي و ترور آقاي خميني، دنيا را به حيرت وا مى دارد. اين ديگر جرمي نيست كه بشود از آن به آساني گذشت. اعلام مي شود كه كودتاگران با دفن مقدار زيادي مواد منفجره در اطراف منزل آيت اللّه خميني در جماران، قصد توطئه به جان ايشان را داشته اند.
نورالدّين كيانوري (دبير كل حزب تودهء ايران) در اين رابطه مي گويد: «ما از قصد توطئهء قطب زاده آگاه شديم. لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاريان و سرهنگ كبيري) را در ستاد كودتا نفوذ داديم. اخبار را به صورت منظّم به خامنه اى و رفسنجانى مي رسانديم. تا درست در حالي كه تنها چند ساعت به شروع كودتا مانده بود، قطب زاده را دستگير كرديم.» جالب اينجاست كه وزير اطلاعات نه تنها از آن دو افسر (عطاريان و كبيري) تشكّر نمى كند، كه بلافاصله هر دوي آنها را اعدام مى كند!
(البته بعدها فهمیدند که بخش نظامی حزب توده آن مهمات نظامی را به آنجا آورده بود که برضد قطبزاده (پرونده سازی کنند وزارت اطلاعات هم آن دو افسر توده ایی را اعدام نمود که مبادا گند کار درآید.)

سيد احمد خميني در زندان به ملاقات قطب زاده مي رود و از او مي خواهد كه استغفار نامه اي كه از قبل تنظيم شده را امضاء كرده و از آقاي خميني طلب مغفرت كند. قطب زاده بر مي آشوبد و مي گويد : كسي كه بايد عذر خواهي كند، خود خميني ست نه من.
بالاخره قطب زاده بر روي صفحهء تلويزيون ظاهر مي شود و اعتراف ميكند. اما مهم ترين نكته اين كه نامي از آيت اللّه «سيد كاظم شريعتمداري» به ميان مي آورد كه همين مسأله موجب نابودي اين مرجع تشيع مى گردد. بسياري بر اين باور هستند كه آقاي خميني با اين عمل مرجع اعلاء زمان خود را از دور خارج ساخت تا خود به تنهايي در قدرت بماند. فراموش نكنيم كه آيت اللّه شريعتمداري در سال 1342 درجهء مرجعيّت را به آقاي خميني اعطاء كرد تا جان او را در برابر حكومت وقت نجات دهد. اما بعدها خود قرباني اين تصميم شد.
اين معما زماني پيچيده تر مى شود كه خاطرات آيت اللّه حسينعلى منتظري را در همين رابطه مى خوانيم : «وقتي كه آقاي قطب زاده را بازداشت كردند، ما شنيديم كه ايشان سوء قصدي راجع به مرحوم امام داشته و در چاهي نزديك محل سكونت ايشان موادي كار گذاشته اند كه كشف شده و آقاي شريعتمداري هم از اين موضوع اطلاع داشته اند.
روزي آقاي احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالي كه آقاي حاج سيد هادي نيز حضور داشت، با نحوهء تهديد آميز گفت: امشب قطب زاده در تلويزيون مطالبي را راجع به آقاي شريعتمداري مي گويد. شما مواظب باشيد حرفي نزنيد و چيزي نگوييد! بعد شب، مصاحبهء آقاي قطب زاده از تلويزيون پخش شد و در اين راستا بود كه به سراغ آقاي شريعتمداري رفتند، و من از صحّت و سقم قضايا بي اطّلاع بوده و هستم. بعداً شنيدم آقاي حاج احمد آقا در زندان سراغ قطب زاده رفته و به او گفته است: شما مصلحتاً اين مطالب را بگوييد و اقرار كنيد و بعد امام شما را عفو مي كنند. اما بالاخره او را اعدام كردند. و باز بعدها از طريق موثقي شنيدم كه جريان ريختن مواد منفجره در چاه نزديك محل سكونت مرحوم امام، به كلّي جعلي ست و واقعيت نداشته است و منظور، فقط پرونده سازي براي مرحوم شريعتمداري بوده است.»
روزنامه هاي آن روز براي تأكيد بر فساد اخلاقي قطب زاده، نوشتند: قطب زاده در حالي كه با معشوقهء فرنگي خود در منزلش بود، دستگير شد.
در واقع اين دختر، نامزد قطب زاده بود. نامش «كرول جروم» ، اهل كشور كانادا و خبرنگار شبكه سي بي سي بود. او بعدها كتابي در مورد قطب زاده نوشت به نام “مردي در آينه”. خودش چنين مي گويد: «صادق مي دانست كه به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از كشور خارج خواهيم كرد. اما او جواب داد: نه. اين انقلاب كابوسي بود كه من براي اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. مي مانم و با سرنوشتم روبرو مي شوم. وقتي كه سوار ماشين شد كه برود، هرگز نميدانستم كه ديگر او را نخواهم ديد. باور نمي كردم كه آقاي خميني پسر خود را خواهد كشت.»
مى گويند يكى از كسانى كه در رابطهء با اين كودتا دستگير و زندانى مى شود، شخصى است كه قطب زاده او را پير و مرشد خود مى دانست. حتى اعتقاد داشت كه اين شخص داراى كرامت است و ضمير افراد را مى خواند. گويا ايشان بنا داشته اند با اصول تصوف و طريقت لاهوتى، راه اصلاح دنيا را فراهم سازند. كسى به نگارنده گفت: «شخصى در گروه قطب زاده نفوذ مى كند، اما چون هرگز استاد قطب زاده او را نديده بود تا با قدرت ماورائي خود، به ذاتش پى ببرد، لذا طرح آنها عقيم ماند و همگى قربانى اين دسيسه شدند.»!
محمد محمدى رى شهرى (اولين وزير اطلاعات جمهورى اسلامى) در اين باره ميگويد : قطب زاده براى كودتا يك سال و نيم فعاليت كرده بود و پس از دستگيرى اعلام كرده كه «آماده ام حرف هايم را در مصاحبهء تلويزيونى بگويم اما به شرط اينكه مرا فوراً يا اعدام كنيد يا عفوم كنيد.»
قطب زاده فوراً اعدام يا عفو نشد. او پنج ماه در زندان اوين (به زندانباني اسداللّه لاجوردي) روز هاي پر محنتي را سپري كرد. دادگاه او در مرداد همان سال تشكيل شد و بعد از 20 روز محاكمه، سرانجام در سحرگاه روز بيست و چهارم شهريور ماه سال 1361 به جوخهء اعدام سپرده شد.
گروهي بر اين باورند كه او هرگز اعدام نشد. بلكه جايي در همين نزديكي مخفي شده. به هر روى كتاب فرزند خوش قد و بالاى انقلاب اسلامى اين گونه بسته شد و باز يك انقلاب ديگر، يك فرزند ديگر را طعمهء خويش ساخت. داستان صادق قطب زاده يكي از معما هاي چند دههء اخير به شمار مي رود. گروهي او را به سان فرشته اي پاك و منزّه مى دانند و گروه ديگر او را ابليسي تمام عيار مي شمرند. او هر چه كه بود، قسمتي انكار نشدني از تاريخ معاصر ما بود...
 ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر