صادق هدایت:
وقتی دیدم درشکه را اسب می كشد و انعام را درشكه چی می برد و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند تا كم ببیند و کم بخورد و دم نزند ، همه چیز را فهمیدم...
تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردمی که روی گنج نشسته اند ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج میبرند!
وقتی دیدم درشکه را اسب می كشد و انعام را درشكه چی می برد و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند تا كم ببیند و کم بخورد و دم نزند ، همه چیز را فهمیدم...
تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردمی که روی گنج نشسته اند ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج میبرند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر