۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

قسمتی از خاطرات کلنل اف استیون کول اولین فرمانده نظامی بریتانیا در ایران ...


آنها (ایرانیها) خیلی ساده لوح و زود باورند. مهربانند و سخت کوش. هر حاکمی که بخواهد به آنها مستبدانه حکم فرماید راحت میتواند آنها را با بازی با باورهایشان فریب دهد و بر آنها حاکم شود، ولی اگر حاکمی بخواهد برایشان دل بسوزاند و حق را به مردم دهد او را سرنگون میکنند..
مردمانی هستند مستحق ظلم!
یادم نمی رود وقتی چای را از هند به مزارع طبرستان بردیم و کشت کردیم و با شکر مخلوط کردیم و به خوردشان دادیم وقتی سود سرشاری بدست آوردیم روحانی بزرگشان "حاج ملا محمد کرمانی" نزد من آمد و گفت اگر میخواهی به تجارت شکر و چای در ایران ادامه دهی، باید چهار یک سودت را به من بدهی. من او را ضعیف پنداشتم و به او خندیدم و از عمارت بیرون انداختم
بعد از چند ماه گزارش آمد که دیگر در ایران مردم چای نمینوشند. باورم نمیشد. چطور ممکن بود، اکثر مردم به چای معتاد بودند
بعد از پاره ای تحقیقات فهمیدیم میرزای کرمانی چای و شکر را نجس و نوشیدنش را حرام اعلام کرده و مردم هم چشم و گوش بسته فقط مطیع

کلی به این ملت نفهم خندیدم، او (میرزای کرمانی) را به عمارت فرا خواندم. به او گفتم حیف که چای را حرام کردی، اگر راه برگشتی بود و هنوز میشد سودی از چای بدست بیاوریم، چهار یک تو را پرداخت میکردیم. میرزا خندید و گفت : تو عهدنامه را بنویس حرام و حلالش با من
او این فتوا را داد که اگر شکر (حبه قند) را در چای خیس کنند و بعد در دهان بگذارند نجاستش برطرف میشود و چای و شکر از حالت حرام خارج میشود
اینگونه باز حرامی به حلال تبدیل شد و ما و میرزا به سودمان رسیدیم و مردم هم به رضایت خدایشان. یادم هست وقتیکه همین میرزا کرمانی شیاد مرد، باز همان مردم عکس او را در ماه میدیدند
نمیدانم چگونه خلقتی هستند این قوم پارس، هر کس که به آنها خوش خدمتی کند را دزد میخوانند و هر کس آنها را به فریب دهد را در ماه و خورشید می بینند. شاید اعراب برای تضعیف ایران آنها را مسلمان کردند
یادم نمیرود مردم شکر (حبه قند) را بین انگشتان میگرفتند و به زور آن را به چای ته استکان میرساندند تا پاک شود و بعد بخورند و من فقط به آنها میخندیدم و ته بسته های شکرم مینوشتم : شکر پاک میرزایی
نمیدانم این ملاها و میرزاها در آینده چه بر سر این ملت زود باور بیاورند..
کاش رستگار شوند .. !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر